حقیقت توبه پشیمانی از انجام گناه است، و لذا گفته شده: پشیمانی همان توبه است و پشیمانی حقیقی همیشه همراه با تصمیم بر ترک گناه و عدم بازگشت به آن است، و پشیمان واقعی باید گناهان گذشته را تدارک نماید و اگر گناه او حق الله باشد باید از درگاه خداوند طلب بخشش کند و قضا یا کفاره آن را انجام دهد، و اگر حق الناس بر ذمه اش باشد باید یا از صاحب حق حلالیت بطلبد یا حق او را بدهد و اگر این کار موجب هتک او شود می تواند آن را به عنوان هدیه بازگرداند یا مبلغ را به حساب او واریز کند .
توبه فقط با گفتن ـ استغفر الله ـ محقق نمیشود بلکه پشیمانی و تصمیم به ترک ابدی گناه و تدارک آن در حد توان لازم است.
ونباید گناهکار از رحمت خداوند نا امید شود که خداوند کریم و مهربان و بخشنده است و توبه کاران را دوست دارد.
در حدیث شریف آمده است: (ساعتی تفکر از هفتاد سال عبادت برتر است ) و از موارد مؤثر در توبه، تفکر در عظمت خداوند و حق او بر بندگان است و اینکه او در همه جا حاضر و ناظر است و لذا در حدیث از امیر مؤمنان (علیه السلام) وارد شده است : از ارتکاب معصیتهای الهی (حتی) در نهان خودداری کنید زیرا آن خدایی که شاهد است خود نیز حاکم است .
توبه از چه چیز؟؟؟
۱٫ ازاین که همواره خشم بر عقلم غلبه داشت .
۲٫ از این که باتکبر و بی سلام از پهلوی دوستم رد شدم ، با این که متوجهش شده بودم .
۳٫ از این که چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد .
۴٫ از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم .
۵٫ از این که زبانم گفت بفرمایید ، ولی دلم گفت نفرمایید .
۶٫ از این که حرف حق ، شنیدنش برایم مشکل بود و منطقی نبودم .
۷٫ از این که نشان دادم کاره ای هستم ، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند .
۸٫ از این که ایما نم به بنده ات بیشتر از ایما نم به تو بود .
۹٫ از این که برخود چیزی را پسندیدم و بر بنده ات نپسندیدم .
۱۰٫ از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم ، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری .
۱۱٫ از این که درسخن گفتن و درراه رفتن ادای دیگران را در می آوردم .
۱۲٫ از این که رسوا شدن دردنیا برایم دشوار تر از رسوایی های آخرت بود .
۱۳٫ از این که حق محبت دیگران را ادا نکردم .
۱۴٫ از این که غیبت دوستم را کردند ومن از ته قلب خوشحال شدم.
۱۵٫ از این که در نظریه ام شک نکردم، تعمق نکردم و فکر کردم هر چه می گویم صحیح است .
۱۶٫ از این که پولی بخشیدم و دلم خواست ازمن تشکرکنند .
۱۷٫ از این که هر قراری باید می رفتم ، دیر رفتم ، یا اصلا ً نرفتم .
۱۸٫ از این که خلاف وعده ای که داده بودم عمل کردم ، یا زیر قولم زدم .
۱۹٫ از این که مبا لغه در حرف زدن کردم و چیزی را بزرگ تر از آن چه بود نشان دادم .
۲۰٫ از این که ازگفتن مطالب غیرلازم خوداری نکردم و پرحرفی کردم .
۲۱٫ از این که شکرنعمت را به جا نیاوردم و دلم می خواست کاش زیباتروغنی تر بودم .
۲۲٫ از این که رعایت بهداشت جمعی رانکردم (حمام ، مسواک ، ناخن ، خانه ، غذا …..).
۲۳٫ ازاین که ملاک بزرگی را مقام ، پول ، تحصیلات ، زیبا ، کلام و ……. قرار دادم .
۲۴٫ از این که فقرمادی ، بی سوادی یا موقعیت اجتماعی کسی این اجازه را به من داد که خودم را بالاتر بدانم .
۲۵٫ از این که جایی که باید امر به معروف و نهی از منکرکنم ، نکردم .
۲۶٫ از این که کاری باید فی سبیل الله می کردم ، نفع شخصی ، مصلحت یا رضایت دیگران را نیز درنظر داشتم .
۲۷٫ از این که شب با یاد تو به خواب بروک ، بلکه به فکر این بودم که فردا چه کنم نه (( فی سبیل لله )) .
۲۸٫ از این که نماز بی توجهی خواندم و حواسم جای دیگر بود ، درنتیجه دچار شک درنماز شدم .
۲۹٫ از این که در اثر غرور ، آزادی عمل و آزادی فکر را از دیگران سلب کردم .
۳۰٫ از این که کار واجب را به خاطر کار مستحبت رها کردم .
۳۱٫ از این که وقتی غیبت دوستم را کردند درصدد خوبی های او نبودم و از او دفاع نکردم .
۳۲٫ از این که کسی را سرزنش بی جا کردم ، یا اگر به جا بود درجمع او را سرزنش کردم .
۳۳٫ از این که فراموش کردم باید خدا گونه شوم ، بلکه دوست داشتم کاری بکنم که شبیه دیگری بشوم .
۳۴٫ از این که وقتی دیگران درکارها موفق نشدند خوشحال شدم .
۳۵٫ از این که برکوچکترها سالاری کردم .
۳۶٫ ازاین که درکار دیگری تجسس کردم و دوست داشتم از حرف ها و اسرار آنها سر در بیاورم .
۳۷٫ از این که از خودم تعریف کردم ، یا حرفهای نگفتنی را برای دیگران توجیه کردم .
۳۸٫ از این که درموقع خواندن کتاب در این فکر بودم که به دیگران یا به خود بگوییم فلان کتاب را خوانده ام ؛ و فکر یادگیری و به کار بستن آن نبودم .
۳۹٫ از این که ((شاید امروز آخرین روز عمر من باشد )) را درکار هایم دخالت ندادم.
۴۰٫ از این که حاضر نشدم بگوییم نمی دانم ، حتی در لحظه ای که نادانیم برملا شده بود .
۴۱٫ ازاین که خودکشی کردم . (( والعصر ، ان الا نسان لفی خسر ))
۴۲٫ از این که اسراف کردم و اقتصاد و میانه روی را رعایت نکردم .
۴۳٫ از این که حجاب چشم ، گوش ، دست و پا و دل را فراموش کردم .
۴۴٫ از این که درسخن کسانی پریدم و حرفشان را قطع کردم .
۴۵٫ از این که بدون اجازه به چیزی که مال خودم نبود دست زدم و در آن دخالت کردم .
۴۶٫ از این که به دیگران اجازه دست زدن به چیزی یا انجام کاری دادم که مسئولش نبودم .
۴۷٫ از این که به امانتی خیانت کردم .
۴۸٫ از این که از تو ناامید شدم و فکر کردم مشکلم را نمی توانی حل کنی (( ان الله علی کل شیء قدیر )) در حال که یاس از رحمت تو خود گناهی بزرگ است .
۴۹٫ از این که پوزش خواستن و معذرت خواستن برایم مشکل بود و نکردم .
۵۰٫ از این که روزه را فقط در چیزی نخوردن وننوشیدن دانستم ، درحالی که دیگران اعضایم روزه دار نبودند .
۵۱٫ از این که درنظر کمیت چیزی با ارزش تر از کیفیت آن بود.
۵۲٫ از این که کاری را اعمداً کردم که دیگران ببینند و یا خواستم هدف کاری را وارونه جلوه دهم .
۵۳٫ از این که بی دلیل خندیدم وکمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم.
۵۴٫ از این که کسی با من حرف می زد و من بی اعتنا بودم .
۵۵٫ از این که کسی صدایم زد ، اما من خودم را از روی ترس ، چهل ، حسد یا ….. به نشیدن زدم .
۵۶٫ از این که برای ارضای نفس و غریزه در سوال کردن و فشار آوردن برکسی آن قدر پیش رفتم تا آن که نمیدانم را از زبانش بیرون بکشم.
۵۷٫ از این که چیزی را که باید می گفتم آن جا لب فرو بستم ، وجایی که باید سکوت می کردم لب به سخن گشودم .
۵۸٫ از این که حرفی را به کنایه یا طنعه یا زخم زبان زدم .
۵۹٫ از این که چیزی را بلد نبودم و از سوال کردن آن عار داشتم.
۶۰٫ از این جایی را که حق بامن نبود ، لجبازی کردم .
۶۱٫ از این که به غذا خوردن دیگران طوری نگاه کردم که گویی من روزی دهنده هستم نه تو .
۶۲٫ از این که کسی خواست چیزی یادم دهد ،به شخص او توجه کردم نه به سخن او .
۶۳٫ از این که زود باوری کردم .حرفی را بدون دلیل و برهان وملاک پذیرفتم .
۶۴٫ از این که کاری را می توانستم بکنم . وبه دیگران گفتم بکنند .
۶۵٫ از این که کاری را با اخم و گرفتگی چهره انجام دادم در حالی که می توانستم اصلا ً
۶۶٫ نکنم .
۶۷٫ از این که وقتی کسی چیزی را که به آن چندان احتیاج نداشتم از من خواست و یادم آمد که شاید به آن احتیاج پیدا کنم ، به او ندادم .
۶۸٫ از این که برای کسی از روی کینه دعای بد یا نفرین کردم .
۶۹٫ از این که وقتی کسی کار بدی کرده بود و خود تاراحت بود، آن را به رخش کشیدم .
۷۰٫ از این که به برنامه ای که برای کارهای خود گذاشته بودم و قراری که با خود داشتم عمل نکردم .
۷۱٫ از این که تعصب بی جا داشتم و خواستم توجیه کننده اشتباهات دیگران باشم .
۷۲٫ از این که از گذشته برای آینده استفاده نکردم و از اشتباهات خود بادیگران عبرت نگرفتم .
۷۳٫ از این که وقتی از کنار مستعضعفی رد می شدم ، خود رابه ندیدن زده ورد شدم.
۷۴٫ از این که وقتی چیزی را از دست دادم خیلی ناراحت شدم حتی بیشتر از موقعی که یک چیز اخروی را از دست می دادم .
۷۵٫ از این که ازهنر یا استعداد فی سبیا لله استفاده نکردم .
۷۶٫ از این که وقتی از یک حکم خبر نداشتم برآن ایراد گرفته یا آن را حق پنداشتم.
۷۷٫ از این که به کسی بیش از اندازه اصرار می کردم که چیزی را بگوید ، کاری را بکند یا چیزی را نشانم دهد .
۷۸٫ از این که در زمان نبودم و دغدغه مسائل اجتماعی را نداشتم و فراموش کردم که برای رسیدن به الله باید از ناس گذشت .
۷۹٫ از این که کاری را نه از روی شناخت و علاقه بلکه از روی عادت انجام دادم .
۸۰٫ از این که برای هر کاری با همه مشورت کردم جز تو
۸۱٫ از این که درغم دیگران شریک نبوده بلکه از ناراحتی آنها خوشحال بودم .
۸۲٫ از این که موقع رفتن به جایی به فکرکیفیت آن بودم اما برای نماز به پاکی لباس و قلب و روح کمتر اهمیت می دادم و اصولا ً خدا رامجسم نمی کردم .
۸۳٫ از این که احساسم برعقلم غلبه کرد یا به عکس ، به گفته حضرت علی ( ع ) این ها نسبت معین دارند ، هر چه به یکی اضافه شود از دیگری کم میگردد.
۸۴٫ از این که چیزی راکه به درستی آن اطمینان نداشته گفته ، بعد متوجه شدم که اشتباه گفته ام .
۸۵٫ ازاین که وقتی خود از انجام کاری یا خوردن چیزی خودداری می کردم ، دیگری را هم از آن محروم می نمودم .
۸۶٫ از این که حاضر نشدم خود را به زحمت بیندازم تا دیگری درآسایش باشد ( ایثار نکردم )
۸۷٫ از این که رعایت حقوق شخص غایب را نکردم و عادل نبودم .
۸۸٫ از این که در داوری ها به جای این که بسنجم« حق کدام است » ، به جانب داری پرداختم .
۸۹٫ از این که درسختی ها ابتدا به مادیات متوسل شدم نه به خدا .
۹۰٫ از این که سخن گفتم ، بدون این که فکر کنم که چه می گویم .
۹۱٫ از این که تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ، ولی نشدم .
۹۲٫ از این که کاری را برای عزیز کردن خود انجام دادم .
۹۳٫ به جای این که امیدوار شوم ، نا امید شدم .
۹۴٫ از این که برای فخر فروختن یاد گرفتم .
۹۵٫ از این که بجای پیروی از عقل از نفس پیروی کردم
۹۶٫ از این که به مقامی رسیدم و دامنگر غرور شدم .
۹۷٫ ازاین که قلم به دست گرفتم ، ولی حق قلم را ادا نکردم .
۹۸٫ از این که کار مردم را به عهده گرفتم ، ولی درانجام آن کوتاهی کردم .
۹۹٫ از این که درمحل کارم با مراجعین برخورد تندی کردم .
۱۰۰٫ از این که درمقابل انجام کار رشوه دریافت نمودم .
۱۰۱٫ از این که درمحل کار بی اعتنایی به مراجعه کننده فقیری نمودم .
۱۰۲٫ از این که کار دوستم را سریع ، ولی کارغیره را طولانی انجام دادم .
۱۰۳٫ ازاین که تقوا الهی را درمحل کار و بازار و غیره فراموش نمودم .
۱۰۴٫ از این که باعث تضعیف دولت اسلامی ( که رهبر انقلاب آن را حرام
۱۰۵٫ دانستند ) شدم .
۱۰۶٫ از این که مانع ایثار و خدمت و فداکاری مردم نسبت به انقلاب شدم .
۱۰۷٫ از این که باعث تضعیف علاقه مردم نسبت به اسلام و انقلاب و رهبری
۱۰۸٫ شدم .
۱۰۹٫ از این که دوستم به مقامی رسید ، حسادت و جود مرا فرا گرفت .
۱۱۰٫ از این که قبول منصب نمودم ، درحالی که با تقواتر ازمن وجود داشت
۱۱۱٫ از این که حالا هم که فهمیده ام که اشتبا ه کرده ام. باز هم تکرار می کنم.
التماس دعا :اعظمی
کلیه حقوق مادی و معنوی برای پایگاه اینترنتی علی اصغر اعظمی محفوظ است.